آغازراهی دیگر
به نام خدا
دردل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم،که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت،بروم تاسرکوه.
دورهاآوایی است،که مرامی خواند.
خسته ام ازاین همه جنگ،ازاین همه دروغ وتذویر،ازاین دنیای پرازخشم وکینه،دنیایی که هرازگاهی فضای گوشه ای ازآن پردود،وخون آلودمی شود.
هواگرم ونفس کشیدن درآن طاقت فرساست.تقویم مرداد84 رانشان می دهد.وبه من می گویدکه دنیای سیاست رارهاکن،چاره ای نیست جزسکوت.فقط سکوت،نه سکون.فریادم راسرداده ام،این دنیای پردروغ وکلک جای مانیست.دنبال چیزدیگری بایدرفت:رفت به دنیای فلسفه وفرهنگ،تافرهنگ رااصلاح نکنیم فریادهایمان بی فایده ومقطعی است.
باشعری ازسهراب آغازگرراه دیگری هستم:
روزی
خواهم آمد،وپیامی خواهم آورد.
دررگ ها،نورخواهم ریخت.
وصداخواهم درداد:ای سبدهاتان پرخواب!سیب آوردم،سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد،گل یاسی به گداخواهم داد.
زن زیبای جذامی را،گوشواری دیگرخواهم بخشید.
کورراخواهم گفتم:چه تماشاداردباغ!
دوره گردی خواهم شد،کوچه هاراخواهم گشت،جارخواهم زد:آی شبنم،شبنم،شبنم.
رهگذاری خواهدگفت:راستی را،شب تاریکی است،کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست،دب اکبررابرگردن اوخواهم آویخت.
هرچه دشنام،ازلب هاخواهم برچید
دوره گردی خواهم شد،کوچه هاراخواهم گشت،جارخواهم زد:آی شبنم،شبنم،شبنم.
رهگذاری خواهدگفت:راستی را،شب تاریکی است،کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست،دب اکبررابرگردن اوخواهم آویخت.
هرچه دشنام،ازلب هاخواهم برچید
هرچه دیوار،ازجاخواهم برکند.
رهزنان راخواهم گفت:کاروانی آمدبارش لبخند.!
ابرراپاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد،چشمان راباخورشید،دل هاراباعشق،سایه هاراباآب،شاخه هاراباباد.
...خواهم آمدسرهردیواری،میخکی خواهم کاشت.
پای هرپنجره ای،شعری خواهم خواند.
هرکلاغی را،کاجی خواهم داد.
مارراخواهم گفت:چه شکوهی داردغوک!
آشتی خواهم داد.
آشناخواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نورخواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
eilya110@yahoo.com
رهزنان راخواهم گفت:کاروانی آمدبارش لبخند.!
ابرراپاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد،چشمان راباخورشید،دل هاراباعشق،سایه هاراباآب،شاخه هاراباباد.
...خواهم آمدسرهردیواری،میخکی خواهم کاشت.
پای هرپنجره ای،شعری خواهم خواند.
هرکلاغی را،کاجی خواهم داد.
مارراخواهم گفت:چه شکوهی داردغوک!
آشتی خواهم داد.
آشناخواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نورخواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
eilya110@yahoo.com
2 Comments:
سلام ممنون حضورت صفحه ات زیباست درخت آزادی را ابیاری میکند کاش این دنیا ما بدون زندان سیاسی میبودانسان ها به دین و مذهب که باشند تا خود را از زندان حسادت و تنگ بینی ها نجات ندهند مالک خود نمی شوند تا عشق را مذهب نگزینند همواره به تیغ و تفنگ وشکنجه روی می آورند ویا با حرف های مانند تیغ دلهای دیگران به قناره ی جهل خویش می آویزند تو هم موفق باشی. با محبت منیر سپاس
آرمان های ما بطلان واقعیاتی است که در آن زندگی می کنیم.ناسازگاری آرمان و واقعیت روایتی است درباره تلاش پیگیر و خستگی ناپذیر بشر در جستجوی جهانی که مانند جهان ادراک شود یعنی مانند جهان انسانی. تک تک ما دریچه هایی هستیم به این جهان. دریچه های گشوده یا نیمه گشوده یا ای بسا بسته.
تو شعر سپهری را انتخاب کردی، اما من نمی دانم چرا دوست دارم شعر شاملو را می گذاشتم. شعری که می گوید ما روزی کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد.
Post a Comment
<< Home