Saturday, July 30, 2005

به یادکودکی

به نام خدا
شایدبرای همه ماپیش آمده باشدکه،یادزمان کودکی خودکرده باشیم.لحظه های شیرین وتلخ آن زمان رابیادبیاوریم وازاین خاطرات لذت ببریم.وقتی ازآن دوران کمکم دورمی شویم وبیشترباواقعیات زندگی آشنامی شویم،زندگی راسخت ودرزمانهایی تلخ وطاقت فرسامی یابیم.دیگرآن لذتی که درکودکی می بردیم احساس نمی کنیم.
من هم که ازروزگارخسته بودم،واین اواخرهم ازهمه سورویدادهای تلخ به انسان فشارمی آورد،فکرراخسته وجسم رافرسوده می کرد،تصمیم گرفتم سفرکوتاهی به شمال داشته باشم.رفتن به دامن طبیعت،دیدارباافرادفامیل،سروکله زدن وبازی کردن باکوچیکترها،همه وهمه نیروی تازه ای رادررگهایم تزریق کرد.
بدنیست گه گاهی انسان سن وسالش رافراموش کندوبه یادگذشته،جست وخیزوبازی کند،توی خانه سروصداراه بیندازد،توی بازی باکوچیکترهاجرزنی کندوزیربارجرزنی آنهانرود،حسابی لج بچه هارادربیاورد.این چندروزحسابی بچه گی کردم واین کودک پاک وسرحال درونم راکه درزندان حوادث گرفتاربودرآزادکردم.

من چه سبزم امروز
وچه اندازه تنم هوشیاراست
نکنداندوهی،سررسدازپس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ،می چردگاوی درکرد
ظهرتابستان است
سایه هامی دانند،که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن وپاک
کودکان احساس!جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری
تاشقایق هست،زندگی بایدکرد

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam
are manam bishtare vaghta raftan be damane tabiat va jasto khiz kardan va bazi ba kochiktara ro kheili doost daram va in kar be man aramesh mide.

3:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

آدرس ایمیل من این است
baradari@web.de
اما از کودکی نوشتی. کار بسیار خوبی کردی.

7:45 AM  

Post a Comment

<< Home