Sunday, July 30, 2006

تنهادرخانه

به نام خدا
حتماشماهم به لطف تکرارچندباره صداوسیمافیلم تنهادرخانه رادیدیدوازکارهای پسرک شیطون فیلم لذت بردید.ازاینکه دزدهای بی رحم راعاصی وصورت مفلکشون روبااطووقوطی های رنگ صاف می کرددلتون خنک می شد.ازبلاهای جورواجوری که سردزدهامی اومدبدجوری لذت می بردیم،حال می کردیم وبه شیطنت های پسرک ای ول وبه دزدهاحق تونه می گفتیم.اون یک فیلم بودوبازیگرانش کمیک وکارتونی بودنند؛امروزدرست یک باردیگردرنزدیکی ما"تنهادرخانه" جدیدی درحال اجراست.امااین باربازیگرانش واقعی اند.دزدهای بی رحم:صهیون؛وپسرک شیطون: حزب الله است.خانه مجلل فیلم ،اینجاجای خودشوبه عروس خاورمیانه داده.امابرخلاف فیلم خانه نه خالی است ونه همسایه هابرای کریسمس به مسافرت رفتن.خانه پروهمسایه هاهشیارندتامبادابه پسرک کمک کنند.تنهادرخانه جدیدراهروزازصفحه تلویزیون می بینم وبازهم ازبلاهایی که سردزدها می آیدشادمی شوم:وقتی می بینم آبولانس هاشون سراسیمه توشهرهای جنگ ندیدشون حرکت می کنند،دلم خنک می شه.وقتی می بینم آتیش ازساختموناشون زبانه می کشه به پسرک شیطون لبنان ای والله می گم.وقتی برانکاری رومی بینم که روش سربازصهیون،مفلوک افتاده دلم خنک می شه.وقتی می گن ناوشون توآب،بالگردشون توهوانابودشدند،شادمی شم وخداروشکرمی کنم.اگرچه با زخم های پسرک شیطون لبنان گریه می کنیم وازدیدن قانا،صوروصیدا ضجه می کشیم؛امابادیدن حماسه مارون الراس وبنت جبیل،وخرابی های عکاوحیفاغریوشادی وپیروزی سرمی دهیم.دست نیازبه سوی بی نیازعالم دراز می کنیم وازاوتحقق وعده اش راخواستاریم:فان حزب الله هم الغالبون

Saturday, July 22, 2006

ازجهالت سپیدتاجهالت سیاه

به نام خدا
معمولاوقتی دست به قلم می برند،ازدقدقه هایشان می نویسند،اگرنوشته سفارشی نباششد.من نیزبنادارم ازچیزی بنویسم که ذهنم رابه خودمشغول کرده ،سینه ام رانشانه رفته وآن رابه دردآورده است.ازچیزی که نامش رامی توان ازرنجی که می بریم گذاشت.نگرانم ودرحیرانم که چگونه این کاغذمی توانداین گدازه های سینه ام راتحمل کندوازآتش آن نسوزد.شایدنوشتن تنهانعمتی است که ازآن غافل بوده ام،نعمتی که آبی است برآتش این حریق.
وقتی چشم بازکردم فضاروشن بود.آن روزهادرتاریکی جهالت وکودکی بودم وهمه چیزراروشن می دیدم.طوری که ازدیدن روزگارم به غذاب نمی آمدم وشرم نمی کردم.خوشحال بودم وغرق بازی های کودکانه.وقتی پرده های کودکی به کناری افتادوچشمانم شروع به دیدن کرد،دیدم آنچه راکه بودوروزبه روزازفضای روشنی که درآن بودم به ظلمات روانه شدم.به گونه ای که امروزازاین ترسانم که همه جاراتاریکی بگیرد.وقتی ازجهالت سپیدکودکی رهاشدم،درمحیطی افتاده ام که باپرده های ضخیم جهالت سیاه آذین شده است.جهالتی سیاه که روزبه روزبرآن می تنندومی تنم.روزنه هاروزبه روزاندودمی شوند.دلم تنگ آمدازاین تاریکی.آن پرده های سیاه دوگونه اند:یاجهالتی است که خودبه دورخودمی تنم ویاحجابی است که جباران عالم به دورم می تنند.دراین پرده های تودرتوچقدرزندگی دشواراست ونفس کشدن ناممکن.دلم هوای یک باردیدن مهتاب راکرده،دوست دارم بادعطربهارنارنج رابادستانش به صورتم بپاشد.نسیم صورت چرکم رابشوید،باران بانواخت آهنگین دریا بامن برقصدوپروانه هابالهایشان رابه من هدیه کنند.اماچه کنم که درمیان گوری درته چاهی عمیق گیرافتاده ام.خواستم باعشق نردبانی بسازم،ازچاه بیرون آیم.خواستم ازعشق نیرو بگیرم تابتوانم این پرده های سترگ رابدرم.افسوس وصدافسوس وقتی نورعشق براین حجابهامی تابد،وقتی اسلحه عشق به جنگ بااین سیاهی هامی رود؛دیگرفضاتاریک نیست،بلکه دردناک تر،همه چیزنامشخص است.انگارروشنی وتاریکی،پاکی وناپاکی،راستی ودروغ،تلخی وشیرینی رادرپاتیلی بزرگ ریخته اندوازآن آش شلقلمکاری درست می کنند.جباران عالم آشپزان این آشند،دائم آن راهم می زنندوبه خورد ما میدهند.وقتی تیغ برمی کشی تاریشه سیاهی راازبیخ ببری،رنگ عوض می کند،به رنگ سپیددرمی آیدوچشمانت رادرتلالودروغینش غرق می کند.وقتی می خواهی دل به سپیدی بسپاری بادستان کثیفشان جلوی دیدت رامی گیرند،آن رازشت جلوه می دهند
ای صفای دلم ،ای سپیده دمان عشقم.ای که نگاهت درنده سیاهی وصدایت سلامت بیماری،ای بودم مدیون مهرتو،ای راهم فقط به سوی تو،فقط سربرآستان تومی سایم وفقط امیدم به فضل توست.جباران نمی خواهندتورادریابم،نمی خواهندآزاد باشم وبه درگاهت بشتابم،مرادربندکشیده اند.قسم به عشقت وبه نام های پاکت،خودرابرای رسیدن به تومشتاق یافته ام،یاری ام ده تاجزبندتو جایی مرااسیرنکند

Saturday, July 08, 2006

پاسخ به یک پرسش قدیمی:چرادین؟

به نام خدا
بسیاراین سوال راشنیده ایدوشایدبارهاازخوداین سوال راپرسیده اید:چرادین؟چه نیازی به دین هست؟من خدایم رامی شناسم وراهی رامی روم که خودرابه اونزدیک کنم.چراخودرادرچارچوب دین محسورکنم وبه کارهایی بپردازم که برایم وقت تلف کردن است...اینهاچیزهایی است که درمواجهه بادین می گوییم ومی گویند.می خواستم اگرخداوندفرصت این کاررابه من بدهد؛درطول تابستان به جنبه های مختلفی ازدین ودین داری بپردازم.درباره این پرسش هم پاسخهای بسیاری راشنیده ایم اززبان چهره های مختلف .جدیدابه مطلبی برخوردم که برایم دلنشین آمد،درعین شیوایی برکات دین رابیان کرده بود،حیفم آمدکه آنرادروبلاگم منعکس نکنم
دکترعبدالکریم سروش درمقدمه قبض وبسط تئوریک شریعت آورده اند:گشوده شدن آسمان وفروریختن باران وحی بردل بندگان بختیاری به نام پیامبران وطراوت وطهارت یافتن سرزمین عقول وحیات آدمیان به برکت آن باران جان پرور،زیباترین حادثه هستی است ونشستن عقل درکناراین وحی،وکوشش درگشودن رازآن نیزبه همان زیبایی است
تیزشدن آتش طلب ورستن ازتعلقات دون وبرخاستن آدمی ازخاک،وگشوده شدن روزن دل به سوی آفتاب حق ومعناوحیرت کردن دربرابررازوجود،وشنیدن بانگ هوالحق ازهمه اجزاجهان،ودانستن تفسیردرست تجربه های عرفانی وآموختن درس سلوک باطنی وادب حضوردرمحضرمحتشم آفریدگار،وفرونشستن فزون طلبی وستم وقیام قسط وعدل ونیکخواهی وخرسندی وآزادگی،وشکستن کبروقبول عجزوفناء،وپشوانه داشتن برای اخلاق،وسرعت گرفتن تکامل قلبی وعقلی بشر،ونیازمودن دوباره که درآزمودنشان مظنه خطرهست،ورسیدن به ارتفاعی که خردراتوان پریدن تاآنجانیست،همه ازبرکات دین اندوکفران نعمت است اگراین هدیه رایگان خالق جواد،وتعلیم بی اجرت طبیبان الهی،درچنگال کج اندیشی هاوبدفهمی هاوعقب ماندگی هاوبی دردی ها،فرسوده وضایع شودوبرلب آب حیات جمعی ازتشنگی هلاک شوند

Wednesday, July 05, 2006

قلم به توسوگند

به نام خدا
وقتی تقویم راورق می زدم،زیر14تیرنوشته بودروزقلم.نمی دانم به چه مناسبتی این روزراروزقلم نام نهاده اندولی هرچه باشدروزبزرگی است،روزی که بانام قلم مزین شده است.قلم بیش همه چیزمرایادقرآن می اندازدآنگاه که به قلم سوگندیادمی کند.یادفریاد،یادشهادت،یادشریعتی.کاش من هم عمرم راماننداوسپری کرده بودم تادراین روزمقدس باخاطری آسوده بااوهم نوامی شدم:قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، وديعه مريم پاک من است ، صليب مقدس من است . در وفای او اسير قيصر نمی شوم ، زر خريد يهود نميشوم ، تســــــليم فريسيان نميشوم ، بگذار بر قامت بلند و راستين و اســــــــتوار قلبم به صليبم کشند ، به چهار ميخم کوبند ، تا او که از استوانه حياتم بوده است ، صليب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببيند که به نامجويی بر قلبم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامـــــجويی بر سفره گوشت حلال توتم ننشسته ام ، تا زور بداند تا زر بداند ، تزوير بداند که امانت خدا را فرعونيان نمی توانند از من گرفت ، وديعه عشق را قارونيان نمی توانند از من خريد و يادگار رسالت را بلعميان نمی توانند از من ربود .هر کسی را ، هر قبيله ای را توتمی است ، توتم من توتم قبيله من قلم است . قلم زبان خداست ، قلم امانت آدم است ، قلم وديــــــعه عشق است ، هر کسی را توتمی است ، و قلم توتم ماست .قلم توتم من است قلم توتم ماست به قلم ســـــــــوگند به خون سياهي كه از حلقومش مي چكد سوگند به رشحه خوني كه از زبانش مي تراود سوگند به ضجه هاي دردي كه از ســــــــينه اش برمي آيد سوگند: كه توتم مقدسم را نمي فروشم. به دست زورش تسليم نمي كنم به كيـــــــــــــــسه زرش نمي بخشم.به سر انگشت تزويرش نمي سپارم دســـــــــــــتم را قلم مي كنم و قلمم را از دست نمي گذارم،چشمهايم را كور مي كنم، گوشـــهايم را كر مي كنم، پاهايم را مي شكنم، انگشتانم را بند بند مي برم، سينه ام را مي شكافم، قلبم را مي کشــــــم، حتي زبانم را مي برم و لبم را مي دوزم اما قلمم را به بيگانه نمي دهم