نامه ای برباد
به نام خدا
می نویسم این نامه رابرای توکه روزی دوستت می داشتم.این نامه رانه برروی کاغذمی نویسم ونه آن رابه کبوترنامه رسان می سپارم،بلکه نامه ام به تورا،روی مرکب بادمی گذارم تاشایدروزی گوشهایت،صدای ناله های مراکه باددرطبیعت پراکنده می کند،بشنود.اگرچه بعیدمی دانم،شایدهم بشنوی وبه روی خودت نیاوری.به هرحال
نمی دانم،شایدیادت باشد،آن روزهاکه هنوز،ازآینه چهره ات،پرتومعصومیت می درخشید،شعله شرم دردریای اشکت شناوربودوهنوزازگل وجودت بوی وقاربه مشامم می رسید.آن روزهابودکه عاشقت شدم،ازباده عشق نوشیدم،مست وخراب هردم به دنبال نشانه ای ازتومی گشتم
یادم می آیدآن روزهاهم برایت نامه می نوشتم،شعرمی خواندم وبه بادمی سپردم.بادشعرهایم رابرهمگان عرضه می کرد:بیدبرخودمی لرزید.برگهای چناربه خروش می آمد.بوی یاس وعطربهارنارنج زیرنم نم باران پراکنده می شد.مرغ شب ناله سرمی داد.تابدین سان سمفونی عشق برایت نواخته شود
افسوس،وصدافسوس؛که آن روزهابه طول نیانجامید.آن جذبه های نورانی وآن پرتوی اهورایی،دیگرازتوبه چشم نمی آید.امروزدیگرنگاهت رعشه برقلبم نمی اندازدوپاهایم راسست نمی کند.امروزدیگروجودم برای دیدارت لحظه شماری نمی کند.امروزدیگرنامت تداعی کننده لحظه های عاشقی نیست.امروزدیگروقتی ماه رامی بینم به یادت نمی افتم،وقتی صدای باران رامی شنوم یادقدم هایت نمی افتم،وقتی به سپیدارتکیه می زنم،یادصلابت وزیبایی ات نمی افتم.انگارچشمانم تورانمی بیند،گوشهایم تورانمی شنودووجودم تورانمی خواهد.آری توبرایم کسی شدی،مثل بقیه انسانها


ا
وقتی به دورواطرافم می نگرم.وقتی شهروکشورم رامی بینم.وقتی دنیایی که درآن نفس می کشم راازنظرمی گذرانم،به سوالاتی برمی خورم که پاسخش آسان نیست.کمبودهایی رامی بینم که ریشه اش ناپیداست.انحرافاتی رامی یابم که علتش مشخص نیست.فجایعی راشاهدم که،دلیل منطقی برای آن پیدانمی کنم.چرااین همه جرم وجنایت،ظلم وضلالت،زورگویی وحقارت؟چراهمیشه بایدشاهداین باشیم که عده ای زوربگویندوعده ای هم دربرابرظلم دم برنیاورند؟چرابایدهمیشه شاهدباشیم عده ای اربابندوعده ای که حقیرشمرده شده اند،برده وارمطیع آنان؟چرابایدشاهدباشیم دراین سوی جهان،دراین سرزمینهای عقب مانده،شرایطی به وجودنمی آیدکه پیشرفت حاصل آید؟چرامردم حقیرندوخمار؟چراهیچ تلاشی برای رهاشدن ازاین منجلاب حقارت ازخودنشان نمی دهند؟یادرآن سوی جهان،چراانسانهاتبدیل به ماشینهای کارگر،تبدیل به حیوانهای انسان نمای شهوت پرست،تبدیل به ماشینهای پول شماروصندق های حفظ اسکناس ،شده اند؟شایدامروزبهترین زمان برای پاسخ به این پرسشهاباشد.امروزچندروزی ازپایان دوران تمرین وتلاشمان می گذرد.دورانی که درآن تمرین کردیم،تاخودراازتمام تعلقات دنیوی فارغ کنیم.روزگاری که خودرادرسختی قرارمی دادیم تابیاموزیم چگونه می توان خودرا،ازقیدوبند،بندهای بندگی شهوت وشکم،دروغ ودنیاو...رهاسازیم.ماهی که آموختیم بنده خداباشیم ودربندغیراونرویم،ماهی که یادگرفتیم به معنای واقعی عزت مندباشیم وعزت دیگران برایمان اهمیت داشته باشد.خلاصه اینکه،ماهی که خواستیم آزاده باشیم وتمرین آزادگی کردیم.



